تاجگذاری p7

جشن شروع شد و من هم آماده شدم و رفتم به طرف محلی که قرار بود بقیش رو با جیمین برم که جیمین اومد
جیمین
حاضر شدم و رفتن طرف جایی که باید با ا.ت میرفتم که دیدم ا.ت هم آمده و باهم حرکت کردیم به طرف جایگاه و حس غرور عجیبی تو دلم داشتم
جلوی کسایی راه میرفتم که از بچه گی سرکوفتم میزدن و ازشون بدم میومد و نصفشون منتظر این بودن که دخترشون زن من شه تو همین فکرا بودم که ا.ت گفت
ا.ت:قربان حواستون کجاست؟(آروم)
جیمین:چیشده مگه(آروم و سرد)
ا.ت: آخه قیافتون خیلی بامزه شده عالیجناب (آروم و خنده)
جیمین:چ.چی اوووف (آروم و اخمو)
ا.ت : عالیجناب اخم نکنید و عادی و باوقار سرتون بیارید بالا و سینتونو سپر کنید و راه برید(آروم و جدی)
جیمین:باشه(آروم)
ا.ت: عالیجناب خیلی سرتون دادین بالا یکم پایین تر اوه اوه به پله رسیدیم حواستون باشه نیوفتین (ارم و خنده)
جیمین:آها باشه(آروم و خنده)
جیمین
وقتی داشت باهام آروم حرف میزد حس عجیب دیگه ای اومد سراغم میون اون همه آدم که با نفرت بهم نگاه میکردن اون خیلی با منی که اذیتش کردم مهربون بود ااااهه چی میگی اون فقط یه هرزست
نویسنده
مراسم تموم شد و ا.ت و جیمین داشتن به طرف خونه برمیگشتن که چون راه طولانی بود مجبور شدن تو یه مسافر خونه که فقط یه اتاق خالی داشت وایسن
جیمین و ا.ت رفتن توی یک اتاق و لباسشون رو عوض کردن و رفتم که بخوابن
ا.ت: قربان میشه لطف یه بالشت بهم بدید تا اونور بخوابم
جیمین:نه روی زمین خالی بخواب چی میشه
ا.ت : ولی قربان (کیوت)
جیمین:خفه شو دختره هرزه کاری نکن که بفرستمت بیرون (عربده)
ا.ت: ببخشید عالیجناب (بغض)
جیمین: حالا گمشو می‌خوام بخوابم
ا.ت:باشه (بغض)
ا.ت
خیلی حالم گرفته بود و خواستم برم بیرون قدم بزنم اما رو به رو پر از سرباز بود پس رفتم پشت مسافر خونه که یهو یکی دستمو کشید و برد توی انبار مسافر خونه که یکم اونرتر بود و چند نفر دیگه هم اومدن داخل و داشتن بهم نزدیک میشدم
مرد : به به چه خانم خوشگلی کار نداریم باهات امشب باید به عنوان زیر خواب ما عمل کنی هرزه کوچولو
ا.ت
با گفتن این حرفا تنم مور مور شد هی به طرفم میومدن ک و منم داد میزنم
مرد۲:کسی صداتو نمیشنوه کوچولو
ا.ت
شروع کردم به گریه و التماس اما فاییده ای نداشت و اومد نزدیک تا میخواست بهم دست بزنه سربازا ریختن تو و همه رو کشتن
جیمین
یکم نگران شدم چون رفت بیرون اگه مثل دفعه قبل شه چی لعنتی
ولش کن اصلا به درک فوقش میمیره و منم به کسی نمیگم تا پادشاه شم تازه بهترم هست
داشتم فکر میکردم که یهو یکی از نگهبان ها با ا.ت اومد داخل و دیدم ا.ت داره گریه می‌کنه
یکم تعجب کردم و گفتم چی شده که دیدم گریه ا.ت شدید تر شد
ا.ت
یکی از سربازا منو بلند کرد و برد پیش جیمین و وقتی جیمین از سربازه پرسید چی شده گریم بیشتر شد چون یه شوهری داشتم که براش مهم نبود حتا اگه اون یارو باهم کاری میکرد
جیمین
دیدم نگهبان حرفی نمیزنه رفتم جلو و بهش گفتم بره بیرون رفتم جلوی ا.ت شاکی گفتم باز چه گوهی خوردی هاااا
ا.ت:هق هق هق عالیجناب هق اونا هق میخواستن هق بهم هق
جیمین
داشت حرف میزد که گریش خیلی شدید شد
کیا چیکار میخواستن بکنن
و رفتم بیرون از اون نگهبان پرسیدم و همه چیو گفت با شنیدن این خشمم‌ خیلی زیاد شد کی جرعت کرد روی زن من دست بزاره که نگهبان گفت کشتیمش و من برگشتم پیش ا.ت دیدم هنوز گریه می‌کنه
ا.ت
هنوز داشتم گریه میکردم که جیمین برشگت داخل و فکر کنم همه چیو بهش گفتن و یکدفعه اومد منو توی بغل گرفتش
احتمالا باز میخواد برای لذت بردن ازم استفاده کنه
که ..
.
.
.
.
.
.
.


خمارییییی 😁😁😁😁
خداحافظ 😘😘😘
دیدگاه ها (۲)

ازدواج از روی اجبار۲ p10

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت10

تاجگذاری p6

سم بی تی اس

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط